گلايه هاي يك كارمند
اصولاً ما آدمها (علي الخصوص ) ايراني ها ، هميشه منتظريم كه كم كاري طرف مقابل را ببينيم واو را مورد سرزنش و تمسخر قرار دهيم . منتظريم با كوچكترين اشكال ، همديگر را به رعايت نكردن قوانين اجتماعي واخلاقي متهم كنيم. اما هميشه متهم كننده ها، نيز خيلي از قوانين ومقررات اخلاقي واجتماعي را به علت هاي مختلف رعايت نمي كنند .
اما اصلاً به روي خودشان نمي آورند انگار نه انگار كه هيچ اتفاقي رخ نداده وخودشان را به بي خيالي مي زنند . موتور سواري كه معمولاً تنهايي موتور سواري برايش جذابيتي ندارد وسط خيابان حركت هاي نمايشي مدرن امروزي فرياد همه را به هوا مي برد آن هم وسط ظهر گرم تابستان وقتي خسته وكوفته ساعت 5/2 ظهر با (تاكسي آن هم تاكسي كه نگو ،تاكسي هاي زهوار در رفته كه هر روز هم مجبوري سوار بشي و وقتي هم كه روي صندلي هاي زهوار در رفته نشستي با تكان هاي عجيب وغريب خيابانهايي كه آسفالتش هر ماه يكبار با لكه گيري هاي جالب توجه، بايد بالا و پايين بپري.)
از سر كار برمي گردي ومنتظري فقط زودبري خانه وبا خيال راحت تا عصر بخوابي كه يكدفعه مي بيني موتور سواري با اين كه خودش هم مي دونه خلاف جهت مسير تاكسي حركت مي كنه اما يك دفعه جلوي تاكسي ظاهر مي شه . نمي داني واقعاً چه كسي را بايد متهم كني اصلاً كي را بايد مقصر بدوني .حالا صداي راننده در مي ياد (جوون هاي ...)بماند كه اين جوون هاي خام بدون كلاه ايمني (كه البته خدا پدر آن كسي كه كلاه ايمني را اختراع كرد بيامرزد اما دريغ ...)اعصاب همه را خورد مي كنند هيچ ،خودشون هم فكر نمي كنند مجبور بشن با يك حركت غيره منتظره، پرشي هم تو هوا بزنند وفقط با يك لحظه چشم به هم زدن غزل خداحافظي را با اين دنياي جور واجور بخونند . حالا تو اين موقعيت حساس كي را بايد مقصر بدونيم .راننده بيچاره ، يا پدر ومادرهاي آن جوان هاي خام كه نه به فكر خودشون هستند نه به فكر آدم هاي ديگه ، بگذريم . كه بعضي وقت ها عزرائيل هم زورش به اين موتور سواران جوان نمي رسد .
حالا اين كه هيچي تا قبل از اينكه به خونه برسي بايد حسابي چشمتون اين آشغال هايي كه مغازه دارهاي باكلاس كه چقدر هم وسواسي اند و اهل نظافت كه راضي نمي شن، آشغال ها راجلو مغازه هاشون توي كيسه زباله بريزند و محبت مي كنند و توي جوهايي كه (حتماً هم بايد بوي عطر اين فاضلاب تا برسيد خونه به مشامتون برسه)مي ريزند .
اين از مغازه داراها حالا تا يادم نرفته خانم سبزي فروش هم كه صبح نشسته بود وسبزي مي فروخت ظهر كه برمي گرديم نيست و فقط سبزي گنديده ها را بايد توي جوي فاضلاب پياده رو ببيني تا كارگران زحمت كش شهرداري فردا صبح آن هم با دستهاي بدون دستكش و پاهاي بدون چكمه جمع كنند وتوي ماشين يا گاري دستي بريزند تا برسي خونه حسابي سرگيجه مي گيري با اين هواي داغ وگرماي سوزان اين شهر همين طور كه مسير خونه را طي مي كني حتما چشمهاي مباركتون به چند معتاد مي افته كه بيچاره ها وسط ظهر گرم تابستان دنبال شايد يك لقمه ناني داخل آشغالهايي كه هنوز كنار جو هاي فاضلاب تا فردا صبح ولو هستند مي افته.
بالاخره به خانه مي رسيد و يه لقمه ناني مي خوريد ويك ساعتي را شايد هم بتونيد بخوابيد وبعضي روزها هم اگر كاري نداشته باشيد وخواسته باشيد پارك برويدالبته (پاركهاي بدون صندلي اگر هم چند تايي صندلي كج و كوله كه بايد مواظب باشي به زمين نخوري البته اگر اين پارك خالي از چند تا معتاد كه از صبح تا شب روي چمن ها بي حال وبي رمق خوابيدند )مي توونيد يك ساعتي را با دوستان بنشيني وهم صحبت شويد .يا اگر هم خواستيد سري به ساحل زيباي دريا (ساحل پر از گل وبوي آشغال هايي شايد هم كمي بنزين و گازوئيل كه از خور ها شايد هم از جاهايي كه اسمش را يادم رفته واردش مي شه )قدم بزنيد.
اگر هم فرصت داشتي مي تووني براي خريد (چند كيلو ميوه )به "بازار روز" شهر سر بزني و شايد تونستي يك كيلو ميوه ارزان قيمت وخوشمزه وتميز) بخريد و مسير پيچ در پيچ را با بوهاي بد آشغال هاي جور واجور كه از دست بعضي ها افتاده وجمع نشده تحمل كني و برگردي خونه و فردا صبح آماده رفتن به سركار شويد وبعد از رفتن به سر خيابان اصلي و نيم ساعت را هم منتظر اتوبوس بدون كولر يا اگر هم كولر داشتند كه حتماً بعضي از آنها جايشان را به پنكه هاي كوچيك كه بادش به همون صندلي اول به زور مي رسه بمونيد .
حالا كه سوار شديد بايد مارپيچ هاي اتوبوس به خاطر وجود چاله چوله و دست انداز و سرعت گير ،چاه وحفر خندق كه البته هم ماهها طول مي كشه تا اين خيابون ها لكه گيري بشن و چند روز ي بتوني با خيال راحت به موقع به سركارتون برسيد و بعد بايد منتظر خيابان هاي بعدي باشيد كه چطور كنده خواهند شد. واما روز ها همچنان به اين شكل خواهند گذشت پي در پي . دنيا محل پيشرفت است وبايد رفت.
فرنگيس حمزه ئي